پسرکوچولو هی به مامان و باباش اصرار میکنه که اونو با نوزاد تنها بذارن. اما مامان و باباش میترسیدن که پسرشون حسودی کنه و یه بلایی سر داداش کوچولوش بیاره.اصرارهای پسرکوچولوی قصه اونقدر زیاد شد که پدر و مادرش تصمیم گرفتن اینکارو بکنن اما در پشت در اتاق مواظبش باشن.
پسر کوچولو که با برادرش تنها شد … خم شد روی سرش و گفت:
داداش کوچولو! تو تازه از پیش خدا اومدی...
به من میگی قیافه ی خدا چه شکلیه؟
آخه من کم کم داره یادم میره!!!!
گفت-حتی ازمن؟
گفتم-دلم را ربودند.
گفت-پیش از من؟
گفتم-یار می خواهم.
گفت-بهترازمن؟
گفتم-که تنها ترینم.
گفت-تنهاتراز من؟
گفتم-چقدر از من دوری.
گفت-تویامن؟
گفتم- کمک خواستم.
گفت- از بغیر من؟
گفتم -که دوستت دارم.
گفت- اما نه بیشتر از من.
یکی بود یکی نبود.
یه روزی روزگاری یه خانواده ی سه نفری بودن. یه پسر کوچولو بود با مادر و پدرش، بعد از یه مدتی خدا یه داداش کوچولوی خوشگل به پسرکوچولوی قصه ی ما میده، بعد از چند روز که از تولد نوزاد گذشت.
لالا لالا بخواب دنیا خسیسه
واسه کمتر کسی خوب مینویسه
یکی لبهاش همیشه غرق خنده اس
یکی پلکاش تو خوابم خیسه خیسه...!
تنهایم...
مثل آن مسجد بین راهی تنهایم...
هرکس هم که می آید مسافر است میشکند . . .
هم نمازش را، هم دلم را ... !
اين شعرها ديگر براي هيچکس نيست
نه! در دلم انگار جاي هيچکس نيست
آنقدر تنهايم که حتي دردهايم
ديگر شبيه دردهاي هيچکس نيست
حتي نفسهاي مرا از من گرفتند
من مردهام در من هواي هيچکس نيست
دنياي مرموزيست ما بايد بدانيم
که هيچکس اينجا براي هيچکس نيست
بايد خدا هم با خودش روراست باشد
وقتي که ميداند خداي هيچکس نيست
من ميروم هرچند ميدانم که ديگر
پشت سرم حتي دعاي هيچکس نيست
در كنج دلم عشق كسی خانه ندارد
كس جای در این منزل ویرانه ندارد
دل را به كف هر كه دهم باز پس آرد
كس تاب نگهداری دیوانه ندارد
تو کجايي سهراب؟
آب را گل کردند،چشمها را بستند و چه با دل کردند...
خون به چشمان شقايق کردند
تو کجايي سهراب که همين نزديکي عشق را دزديدند
همه جا سايه ي ديوار زدند...
اي سهراب کجايي ببيني حالا دل خوش مثقالي است دل خوش سيري چند؟
صبر کن سهراب قايقت جا دارد؟؟؟
امروز کسی محرم اسرار کسی نیست
ما تجربه کردیم کسی یار کسی نیست
تو که نیستی زندگیمو پای کی بریزم
واسه کی دلم بمیره وقتی تو نیستی عزیزم
دست سرد این زمونه دستامو از تو جدا کرد
بازی دوری یو حسرت با دلای ما چه ها کرد
عشق تو توی وجودم تا همیشه موندگاره
همه آرزوم همینه که ببینمت دوباره
دوری تو داره آروم منو از پا در میاره
رنگ پیری ذره ذره تو وجودم پا میذاره
معنی برخی کلماتي که از زنها میشنوید!

زنان تهرانی با بلوزهای کوتاه و شلوارهای تنگ چسبان در حال قدم زدن!!؟

محمدتقی رهبر نماینده: همین الان من در خیابان هستم و میبینم که زنها با بلوزهای کوتاه و شلوارهای تنگ چسبان در حال قدمزدن هستند و موهایشان را هم افشان کردهاند! اصلاً کسی به کسی نیست انگار!
.1به نظر شما حاجآقا در خیابانهای تهران تشریف داشتهاند یا هونولولو؟
2.اگر مرحمت کنند و مسیر روزانهشان را بفرمایند موجب مزید امتنان است.
3.دوستان مطمئنند که با تلفن کنونی حاجآقا تماس گرفتهاند؟ نکند به شماره قبل از انقلاب حاجآقا زنگ زدهاند که توی خیابانها این وضع است.
4. احتمالاً حاجآقا در مناطق گرمسیر تهران بزرگ در تردد بودهاند وگرنه بعید است این سر سیاه زمستان کسی بتواند با بلوز کوتاه و شلوارهای تنگ چسبان در حال قدم زدن باشد.
5. «زلف بر باد مده تا ندهی بربادم». خودتان مصداق این مصراع را پیدا کنید.
محمدتقی رهبر:«الان که زمستان است و هوا سرد است، این نیمهبرهنگیها را در میان زنان شاهدیم. حالا سال نو و تابستانشان را هم خواهیم دید. مطمئناً هرچه پیشتر برویم، وضعیت بدتر خواهد شد.»
«نیمه» یک تعریفی دارد. مثلاً وقتی میگوییم این لیوان تا نیمه پر است یعنی نیمی از لیوان خالی است و نیمی پر، پس وقتی میگوییم نیمه برهنه یعنی نیمی از بدن شخص معلوم است. البته در مورد لیوان تکلیف معلوم است اما در مورد انسان باید بگوییم که منظورمان نیمه عمودی است یا افقی. ضمن اینکه اگر دو انسان نیمهبرهنه باشند، یعنی یک انسان کاملاً برهنه و یک انسان کاملاً پوشیده است.
ما هم از خیابانهای همین شهر میگذریم و این همه آدم نیمهبرهنه نمیبینیم. ماشاءالله حاجآقا هم شانس خوبی دارند و هم دقت نظر فراوان.
شعر طنز بسیار جالبی درمورد متروی تهران!

|
||||||
مقدمه تاریخچه آلودگی مشکلات آلودگی هوا قانون کنترل آلودگی هوا اجرای قانون هوای تمیز باران اسیدی |
||||||
باد ما را با خود خواهد برد

در شب کوچک من ، افسوس
باد با برگ درختان میعادی دارد
در شب کوچک من دلهرهء ویرانیست
گوش کن
وزش ظلمت را می شنوی ؟
من غریبانه به این خوشبختی می نگرم
من به نومیدی خود معتادم
گوش کن
وزش ظلمت را می شنوی ؟
در شب اکنون چیزی می گذرد
ماه سرخست و مشوش
و بر این بام که هر لحظه در او بیم فرو ریختن است
ابرها، همچون انبوه عزاداران
لحظهء باریدن را گوئی منتظرند
لحظه ای
و پس از آن، هیچ.
پشت این پنجره شب دارد می لرزد
و زمین دارد
باز می ماند از چرخش
پشت این پنجره یک نامعلوم
نگران من و تست
ای سراپایت سبز
دستهایت را چون خاطره ای سوزان، در دستان عاشق من
[بگذار
و لبانت را چون حسی گرم از هستی
به نوازش لبهای عاشق من بسپار
باد ما را با خود خواهد برد
باد ما را با خود خواهد برد
انتقام
........
باز كن از سر گيسويم بند
پند بس كن، كه نمی گيرم پند
در اميد عبثی دل بستن
تو بگو تا به كی آخر، تا چند
از تنم جامه برون آر و بنوش
شهد سوزنده لب هايم را
تا به كی در عطشی دردآلود
به سر آرم همه شب هايم را
خوب دانم كه مرا برده ز ياد
من هم از دل بكنم بنيادش
باده ای، ای كه ز من بی خبری
باده ای تا ببرم از يادش
شايد از روزنه چشمی شوخ
برق عشقی به دلش تافته است
من اگر تازه و زيبا بودم
او زمن تازه تری يافته است
شايد از كام مردی نوشيده است
گرمی و عطر نفس های مرا
دل به او داده و برده است ز ياد
عشق عصيانی و زيبای مرا
گر تو دانی و جز اينست، بگو
پس چه شد نامه، چه شد پيغامش
خوب دانم كه مرا برده ز ياد
زآنكه شيرين شده از من كامش
منشين غافل و سنگين و خموش
مردی امشب ز تو می جويد كام
در تمنای تن و آغوشی است
تا نهد پای هوس بر سر نام
عشق توفانی بگذشته او
در دلش ناله كنان می ميرد
چون غريقی است كه با دست نياز
دامن عشق ترا می گيرد
دست پيش آر و در آغوشش گير
اين لبش، اين لب گرمش ای مرد
اين سر و سينه سوزنده او
اين تنش، اين تن نرمش، ای مرد